علمی فرهنگی ورزشی پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 15:5 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
کارهای بسیار سنگین مانند بلند کردن اجسام سنگین باعث می شود تا ستون فقرات حالت طبیعی خودشان را از دست بدهند و خمیده شوند و خطرات جبران ناپذیر را نیز برای ما به وجود بياورد. پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 14:51 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 14:51 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
نکاتی بسیار مفید برای خانه داری خانم های خانه دار مشکلات زیادی دارند، از تهیه غذا گرفته تا خرید، رسیدگی به بچه ها و البته تمیزکردن خانه. یکی از دل نگرانی ها و دل مشغولی های آنها، حفظ سلامت اعضای خانواده و ممانعت از بیمار شدن آنهاست. اما خانم های خانه دار باید بدانند که یکی از اصلی ترین مناطق بالقوه بیماری زا خانه خود آنها هستند. پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 14:49 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
کفشتان را با خمیر دندان پاک کنید.
پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 14:48 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
سیدیهای کثیف باعث پرش، خطا و آسیب به سیدیپلیر شما میشوند.
با تمیز کردن سیدیهای کثیف، غبار گرفته و دارای اثر انگشت قبل از استفاده مجدد، عمر سیدی و سیدی پلیر خود را افزایش دهید.
سیدیهای کثیف باعث پرش، خطا و آسیب به سیدیپلیر شما میشوند.
برای تمیز کردن آنها تنها به وسایل زیر احتیاج دارید :
الکل پارچه نرم و بدون پرز آب کاسه و حوله
1 - سیدی را با یک انگشت نگه دارید. کافیست انگشت خود را داخل سیدی کرده و قسمت براق را رو به بالا نگه دارید.
2 - مقدار کمی الکل سفید روی یک پارچه نرم (ساتن، ابریشم یا دستمال مخصوص عینک) بریزید.
3 - پارچه را نزدیک وسط یا روی سوراخ سیدی گذاشته به صورت دورانی به طرف بیرون مالش دهید. برای تمیز کردن لبهها سیدی را برگردانید. این کار را تا تمیزی کامل ادامه دهید.
4 - یک کاسه کوچک را از آب پر کنید. سیدی را داخل آن فرو ببرید و بگذارید 5-3 دقیقه در آن باقی بماند. با این کار الکل و جرمهای باقیمانده از روی سیدی پاک خواهند شد.
5- سیدی را درآورده با همان روش مرحله 3 با حوله خشک کنید.
پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 14:47 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
اگر شما هم مثل بقیه مسواک و خمیر دندان خود را در جای مخصوص آن یعنی روی سینک دستشویی یا کمد سینک گذاشته اید یا اینکه چون مسواک شما در دارد مطمئن هستید که مشکلی ایجاد نمی شود همین الان مسواک را از آن محیط خارج سازید. بدترین محل برای قرار دادن مسواک سینک دستشویی است. به گفته محققان و میکروبشناسان دانشگاه آریزونا، به طور متوسط در یک کاسه توالت حدود ۳ میلیون میکروب وجود دارد. این میکروبها میتوانند تا ۲ متر جابهجا شوند و روی زمین، دیوارها و روی مسواک قرار بگیرند. بهتر است مسواک را بیرون توالت در کابینت دارو یا یکی از کابینتهای آشپزخانه نگهداری کنید.
پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 14:26 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 12:50 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
یائسگی زنان،به تاخیر انداختن و زودرس شدن از دیدگاه طب چینی و طب غربی تفاوت دیدگاههای طب غربی و طب چینی در مورد یائسگی
یائسگی در دیدگاه طب غربی: یائسگی در دیدگاه طب غربی - در طب غربی یائسگی را به تخمکهایی که در تخمدان یک زن وجود دارند می گویند. در دوران جنینی یک دختر که در رحم مادرش وجود داشته ، پس از بلوغ این تخمکها هر ماه آزاد می شوند تا زمانی که تعداشان آنقدر کم می شود که بدن میزان هورمون کافی برای آزاد کردن آنها در اختیار نداشته در نتیجه میزان هورمون و تخمک لازم را برای باروری ندارد. بنابراین تخمک گذاری ماهیانه بدن شروع به یائسگی می کند. یائسگی یک تغییرات عمده ای در بدن زن تلقی می شود و بدن زنی که به طور منظم هورمونهایی مثل استروژن و پروژسترون ترشح می کرده به جای ترشح کردن این هورمونها از آنجایی که شدت و میزانشان کم می شود جای خودشان را به ترشح میزان کمی از هورمون مردانه تستسترون داده و آن خواص ضد حفاظتی،ضد دردی،ضد بیماری عروقی و خاصیت ضد پوکی استخوانکه هورمونهای زنانه دار می باشند را از دست می دهد. بدن از یک سیستم زنانه به یک بدن مردانه تبدیل می شود و چاقی که یکی از مشکلات زنانه است آرام آرام تبدیل به عارضه ای مردانه می شود.همه اینها به دلیل تغییرات شدید از لحاظ هورمونی است که در بدن یک زن اتفاق می افتد و یائسه می شود. یائسگی علائم زیادی از لحاظ روحی و جسمی برای زن به وجود می آورد و زنهایی که یائسه می شوند با این علائم آشنا هستند مثل گرفتگی،تپش قلب،تحریک پذیری و غیره.
یائسگی در دیدگاه طب چینی: یانسگی در دیدگاه طب چینی - از نظر طب چینی دوره های زندگی یک زن به هفت روز تقسیم می شود.وقتی به دوره هفتم یعنی 49 سالگی می رسد انرژی کلیه ها که نقش باروری در زن و مرد را به عهده دارند شروع به نقصان می کند و انرژی کلیه به حدی می رسد که نمی تواند انرژی رحم و تخمدانها را سیراب کند و وقتی نتواند انرژی کافی را برساند عادات ماهیانه شروع به کم شدن می کند و فواصل آنها طولانی می شود یا در مواردی که بدن انرژی کافی را نداشته باشد تا خون را نگه دارد عادات ماهیانه همراه با خونریزیهای شدید خواهد بود و اگر اینکه خون کافی در اختیار نداشته باشد زن دچار لکه بینی می شود و موجب فواصل طولانی عادت ماهانه می شود. علاوه بر اینها عدم تعادل سرما و گرمای بدن نیز با موارد بالا همراه خواهد بود.(در طب چینی هدف تعادل در بدن است)وقتی یک ارگان مثل کلیه ها انرژیشان و عصاره حیاتی کم می شود(عصاره حیاتی در طب چینی در تخمکهای یک زن به ذخیره گذاشته می شود)و عصاره ی انرژی کلیه نیز در زن کم می شود، نمی تواند گرمای داخل بدن را کنترل کند. سرما و عصاره نمی توانند افساری بر گرمای بدن بزنند زیرا گرما افسار گسیخته می شود و شروع به علائم گرما مثل تحریک پذیری،تپش قلب،بی قراری،عرق ریزش بدن،داغ شدن کف دست و پاها،سرخی صورت و علائم خاص دیگری را که خانمها تجربه کرده اند و به آن آشنا هستند ایجاد می شود. از نظر طب چینی این گره ی افسار گسیخته چون که پایه ای ندارد و چون که عصاره حیاتی گرما را تولید می کند و خود عصاره نیز کم شده، آرام آرام کم می شود و زن یائسه می شود.
از نظر طب چینی چه عواملی باعث یائسگی زودرس می شود: عواملی که باعث یائسگی زودرس می شود - از دیدگاه طب چینی عواملی که باعث می شوند انسان عصاره حیاتی بدن و کلیه ها را مصرف کنند به شرح زیر است: اولا"ژنتیک نقش بسیار مهمی دارد و دوران نوزادی یک زن یعنی موقعی که در رحم مادر بوده و عصاره حیاتی در حال شکل گرفتن بوده است.اگر مادر نوزاد، بارداری آرام و بدون استرس و تغذیه مناسب داشته باشد تعداد تخمکهای نوزاد دختر در رحم به تعداد بالا خواهد بود و یائسگی دیرتری اتفاق می افتد از طرف دیگر میزان خرج کردن این عصاره چقدر! در طب چینی اعتقاد بر این است که اولین عادت ماهانه یک دختر در سن 14 سالگی یعنی پایان دوره دوم هفت ساله، اگر به دلایل محیطی،تغذیه ای،استرس ها،محرکها و هورمون هایی که در جامعه داریم ،هورمونهای که درون غذاها امروزه مقدارشان رو به فزونی است،این موارد باعث می شود تا عادت ماهانه زودتر شروع شود. مثلا"در سن 12 سالگی باعث خونریزی می شود و تخمک های بیشتری هدر می رود و طبیعتا" دوره یائسگی زود تر اتفاق می افتد.نکته مهم تر اینکه اگر یک دختر در سن نوجوانی ورزشهای سنگین و بیخوابی های شبانه مکرر داشته باشد یا هر خستگی مزمنی می تواند انرژی کلیه های او را ضعیف کند.اگر دختری در سن 14 سالگی تا 21 سالگی(سنی که انرژی کلیه می خواهد شکوفا بشود)در این دوره ورزشهای سنگین و حرفه ای،ترسها،وحشت ها،بی خوابی های طولانی،امتحان کنکور و کارهای سنگین داشته باشد،انرژی کلیه باز هم تحلیل می رود و در دراز مدت تاثیر سویی خواهد داشت. مساله دیگر که روی انرژی کلیه ها تاثیر منفی می گذارد، عادت ماهانه ی سنگین است،یعنی به جای یک بار در ماه به 2تا3 بار در ماه اتفاق بیافتد که انرژی بیشتری از کلیه ها و بدن دفع می شود و زودتر به نقص کلیه ها خواهد رسید. مسئله مهم دیگری که باید توجه داشت این است که اگر خانمها در سن 14 تا 21 سالگی سقط و زایمان داشته باشند یعنی در سنی که انرژی کلیه ها و بدن در حال رشد و رسیدن به شکوفایی است بنابراین بنیاد انرژی کلیه را ضعیف می کند. از دیدگاه طب چینی بهترین دوره برای حاملگی سن 21 سالگی تا 28 سالگی است.از سن 28 سالگی تا 35 سالگی انرژی کلیه ها آرام آرام شروع به کم شدن می کند و در سن 35 سالگی تا 42 سالگی ضعیف تر می شود و از 42 تا 49 سالگی انرژی در اوج تنزل است که طبیعتا" یائسگی به دلیل کمبود انرژی حیاتی کلیه اتفاق می افتد.
نقش کلیه های بدن بعد از یائسگی چیست؟ نقش کلیه های بدن بعد از یائسگی - نقش کلیه ها فقط در یائسگی و تولید مثل خلاصه نمی شود، در طب چینی کلیه ها استخوان و مغز استخوان را کنترل می کنند.کلیه ها خواب را تا حدی در کنترل خود دارند،اراده ی یک فرد در زندگی با کلیه ها کنترل می شود .مفاصل تا حدی به کلیه مربوط است و تغییر شکل استخوان،گودی کمر،کم شنوایی،صدا یا وزوز در گوش،ریزش موی سر،حافظه کوتاه مدت و احساس ترس را کلیه ها کنترل می کنند. علائم پیری زود رس در طب چینی به عهده کلیه ها می باشد،مثلا" زنی که در سن 40 سالگی تصمیم به حاملگی می گیرد مانند این است که در سن 18 سالگی حامله شود چون در سن 18 سالگی انرژی کلیه در حال رشد است و در سن 40 سالگی در حال تحلیل انرژی می باشد،پس به همان اندازه به انرژی کلیه آسیب وارد می شود.مورد دیگر که بر کلیه ها اثر سو می گذارد ،مصرف داروهای هورمونی است که برای ناباروری زنان تجویز می شود و رحم به طور مصنوعی و مکرر تقویت می شود. بعد از حاملگی اتفاق بیافتد یا نیافتد این مساله باعث یائسگی زودتر می شود.
آیا در طب چینی می شود یک زن دیرتر یائسه شود: تاخیر در زمان یائسگی - برای تاخیر در زمان یائسگی یک زن لازم است ،هنگامی که این زن در رحم مادرش یک جنین بوده،مادرش به یائسگی و حاملگی و باروری این دختر که در رحم دارد فکر کند. برای این تاخیر مادر باردار باید از دلشوره ها و نگرانی ها،دوری کردن از محیط های پر سر و صدا با استرس(توصیه ی ما خواندن قرآن و نماز برای رسیدن به آرامش درونیمی باشد)و سبک زندگ و یا جایی و روشی ر فراهم ساز که ضمن حاملگی آرامش خاص داشته باشد و خواب آرام و مناسب،غذا های طبیعی می تواند بر سلامت نوزاد کمک کند و بعد از متولد شدن نوزاد مکانی را با آرامش و بدون استرس و با خوابخوب بزرگ شود که اولین عادات ماهانه ی این دختر به موقع شروع شود و سبک زندگی سالم را در پیش گیرد،تغذیه مناسب،روان آرام،ورزش سبک و مناسب که بتواند انرژی لیه را نگاه دارد که در سیکل های زندگی از آنها استفاده لازم را ببرند.در طب چینی با طب سوزنی روی نقاط کلیه کار می کنند تا بتوان انرژی کلیه ها را تقویت کرد که روی جوهره کلیه و بدن تاثیر بگذارد. لازم به ذکر است در طب سوزنی مسیر های حیاتی وجود داردکه می تواند ذخایر را در اختیار رحم و تخمدان قرار دهند و یائسگی را از 2 سال تا 5 سال به تاخیر بیاندازد و حتی یائسگی هایی که 6 سال تا یک سال برای زن پیش آمده را برگرداند و 2 تا 5 سال دوران عادات ماهانه را به طور منظم تجربه کند.علاوه بر آن علائم یائسگی را می توان کنترل کرد. در کنار طب سوزنی با تجویز بعضی از خوارکیها و دارو های گیاهی که در طب سنتی مواد گرما زا تلقی می شوند مثل عسل،زنجبیل،اسپنید و غیره می تواند باعث گرم شد کلی ها شود و باعث جلوگیری از یائسگی زود رس و یا به تاخیر انداختن یائسگی شود،توصیه دیگر اینکه یک دختر در سن پایین با روش طب سوزنی می تواند یائسگی دیرتر را بدون علائم یائسگی را تجربه کنند.
چهار شنبه 30 مرداد 1392برچسب:, :: 16:52 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
«همه ما روزی از این دنیا میرویم.» این جملهای است که تا به حال بارها و بارها شنیدهایم اما بعضی مرگهایی که در طول تاریخ جهان اتفاق افتاده است، آنقدر عجیب و منحصر به فرد هستند که این افراد را در تاریخ …
بوسه بر ماه
مرد پرنده مرگ با پوست پرتقال ریش پر دردسر کشتن کاکتوس ها روبات قاتل مرگ به خاطر پرخوری مرگ در میان زباله ها خواهران برقی مرگ جان سخت چهار شنبه 30 مرداد 1392برچسب:, :: 16:51 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
در ایران پسرهایی پیدا می شوند که اگر دختر موردعلاقه شان به خواستگاری آنها جواب منفی بدهد، یکی از گزینه های زیر را انتخاب می کنند:
۱. اسید پاشی ۲. قتل روی پل مدیریت ۳. تجاوز یا آدم ربایی ۴. اتاق تمساح ها آن وقت توی چین، پسری به اسم «چنگ کان»، بعد از شنیدن «نه» از دختری به اسم «ژائو»، تحقیق کرده و متوجه شده دختر مورد علاقه اش عاشق عروسکی به شکل هویج است، که شخصیت کارتونی یک انیمیشن است.
بنابراین پنجاه دست لباس به شکل این عروسک هویجی (که ده هزار پوند برایش آب خورده) تهیه کرده و به تن خود و ۴۹ نفر از دوستانش پوشانده است . سپس این اکیپ جلوی یک فروشگاه یک نمایش موزیکال رقص را برگذار کرد و «چنگ کان» دوباره از «ژائو» خواستگاری کرده و البته موفق شد و همانجا عروس خانم را در آغوش کشید. حال به نظر شما چرا پسرهای ایرانی در این گونه مواقع دست به این نوع ابتکارها نمی زنند؟ الف. چون هویج شدن به اندازه آن چهار گزینه اول، هیجان ندارد ب. چون در چین، دختر کم است و در ایران زیاد ج. چون منتظرند «ابتکار چینی» هم به بازار بیاید بروند بخرند د. چون خودشان هویجند
شعر مرتبط: به من گفتی «نه» و بسیار گیجم به فکر راه حلی مثل«بیجه» م! تو خواهی شد زن من، حرف بی حرف! گمان کردی که من اینجا هویجم؟! جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, :: 11:59 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
شب عروسیه،آخر شبه،خیلی سر و صدا هست.می گن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض كنه هرچی
منتظر شدن بر نگشته،
در را هم قفل كرده.داماد سراسیمه پشت در راه میره ،از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه.
مامان بابای دختره پشت در داد می زنند:مریم،دخترم در رو باز كن.مریم جان سالمی؟؟؟
آخرش داماد طاقت نمیاره و با هر مصیبتی شده در رو میشكنه و میرن تو.
مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسك زیبا كف اتاق خوابیده . . .
لباس قشنگ عروسیش با خون یكی شده،ولی رو لباش خنده!
همه مات و مبهوت دارن به این صحنه نگاه می كنن.كنار دست مریم یه كاغذ هست،
یه كاغذی كه با خون یكی شده.بابای مریم می ره جلو،هنوزم چیزی رو كه می بینه باور نمی كنه،
با دستایی لرزون كاغذ رو بر می داره،بازش می كنه و می خونه:
سلام عزیزم.دارم برات نامه می نویسم.
آخرین نامه ی زندگیمو.كاش منو توو لباس عروسی می دیدی.مگه نه اینكه همیشه آرزوت همین بود!؟
علی جان دارم میرم.دارم میرم كه بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم.
می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم.ولی كاش من حرف های تو را می شنیدم.
دارم میرم چون قسم خوردم،تو هم خوردی یادته!؟
گفتم یا تو یا مرگ،تو هم گفتی،یادته!؟
علی تو اینجا نیستی،من تو لباس عروسم ولی تو
كجایی!؟ داماد قلبم تویی،چرا كنارم نمیایی!؟ كاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می كنه. كاش بودی و می دیدی مریمت داره میره كه بهت ثابت دوستت داشت. حالا كه چشمام دارن سیاهی می رند،حالا كه همه بدنم داره می لرزه، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره.روزی كه نگاهم تو نگاهت گره خورد،یادته!؟ روزی كه دلامون لرزید،یادته!؟روزای خوب عاشقیمون،یادته!؟نقشه های آیندمون،یادته؟ علی من یادمه،یادمه چطور بزرگترهامون،همونهایی كه همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند.یادمه روزی كه بابات از خونه پرتت كرد بیرون كه اگه دوسش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی كه بابام خوابوند زیر گوشت كه دیگه حق نداری اسمشو بیاری .یادته اون روز چقدر گریه كردم،تو اشكامو پاك كردی و گفتی گریه می كنی چشمات قشنگتر می شه! میگفتی كه من بخندم.علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه كافی قشنگ شده یا بازم گریه كنم. هنوز یادمه بابات فرستادت شهر غریب كه چشمات تو چشمای من نیفته ولی نمی دونست عشق تو،تو قلب منه نه تو چشمام. روزی كه بابام ما رو از شهر و دیار آواره كرد چون من دل به عشقی داده بودم كه دستاش خالی بود كه واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه توو دستات.دارم به قولم عمل می كنم. هنوز م رو حرفم هستم یا تو یا مرگ.پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو رو ندارم. نمی تونم ببینم به جای دست های گرم تو،دستای یخ زده ی غریبه ای تو دستام باشه. همین جا تمومش می كنم.واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام.
وای علی كاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم.دلم برات خیلی تنگ شده.می خوام ببینمت. دستم می لرزه.طرح چشمات پیشه رومه.دستمو بگیر.منم باهات میام . . . پدر مریم نامه تو دستشه،كمرش شكست، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می كنه. سرشو برگردوند كه به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاكی تو سرش شده كه توی چهارچوب در یه قامت آشنا می بینه .آره پدر علی بود،اونم یه نامه تو دستشه،چشماش قرمزه،صورتش با اشك یكی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد،نگاهی كه خیلی حرفا توش بود. هر دو سكوت كردند و به هم نگاه كردند،سكوتی كه فریاد دردهاشون بود.پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم،اومده بود كه بگه:پسرش به قولش عمل كرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و كتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشكای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت!مابقی هرچی مونده گذره زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی كه فرصتی واسه جبران پیدا نمی كنند . . .
جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, :: 11:52 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت ...
زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و همیشه بهترین چیزها را به او می داد .
زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد
واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت .او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید .
اما زن اول مرد ، كه زنی بسیار وفادار و توانا و در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ،اصلا مورد توجه مرد نبود . با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت .
روزی مرد احساس مریضی کرد و...........
قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت : " من اکنون 4 زن دارم ،اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ، چه تنها و بیچاره خواهم شد !"
بنابرین تصمیم گرفت با زن هایش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند . اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت : " من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا دربرابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟ " زن به سرعت گفت :" هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد .
ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت: " من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟ " زن گفت: البته که نه ! زندگی در اینجا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم . قلب مرد یخ کرد .
مرد تاجر به زن دوم روی آورد و گفت : " تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ، می توانی در مرگ همراه من باشی؟ " زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ ،...متاسفم!" گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همین حین صدایی او را به خود آورد :" من با تو می مانم ، هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود وهیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت:" باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم..."
در حقیقت همه ما چهار زن داریم :
الف: زن چهارم که بدن ماست. مهم نیست چقدرزمان و پول صرف زیبا کردنش بکنی . وقت مرگ ،اول او ترا ترک می کند .
ب: زن سوم که دارایی های ماست . هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد .
ج :زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدرهم صمیمی وعزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سرمزارت کنارت خواهند ماند.
د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم.او ضامن توانمندیهای ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد . غافل نباشیم كه مبادا دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده باشد .
جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, :: 11:51 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
آقای جك رفته بود استخدام بشود ، صورتش را شش تیغه كرده بود و كروات تازه اش را به گردنش بسته بود ، لباس پلو خوری اش را پوشیده بود و حاضر شده بود تا به پرسش های مدیر شركت جواب بدهد.
اقای مدیر شركت بجای اینكه مثل نكیر و منكر ، آقای جك را سین جین بكند ، یك ورق كاغذ گذاشت جلوش و از او خواست تنها به یك سئوال پاسخ بدهد. سئوال این بود:
شما در یك شب بسیار سرد و طوفانی ، در جاده ای خلوت رانندگی میكنید ، ناگهان متوجه میشوید كه سه نفر در ایستگاه اتوبوس ، به انتظار رسیدن اتوبوس ، این پا و آن پا میكنند و در آن باد و باران و طوفان چشم براه معجزه هستند تا اتوبوس بیاید و آنها سوار شوند.
یكی از آنها پیره زن بیماری است كه اگر هر چه زودتر كمكی به او نشود ممكن است همانجا در ایستگاه اتوبوس غزل خداحافظی را بخواند.
دومین نفر، صمیمی ترین و قدیمی ترین دوست شما است كه حتی یك بار جان شما را از مرگ نجات داده است.
اما نفر سوم دختر خانم بسیار زیبا و جذابی است كه زن رویایی شما می باشد و شما همواره آرزو داشتید او را در كنار خود داشته باشید .
حال اگر اتوموبیل شما فقط یك جای خالی داشته باشد ، شما از میان سه نفر كدامیك را سوار ماشین تان می كنید؟؟؟
پیر زن بیمار؟؟ دوست قدیمی؟؟ یا آن دختر زیبا را ؟؟
جوابی كه آقای جك به مدیر شركت داد، سبب شد تا از میان دویست نفر متقاضی، برنده شود و به استخدام شركت درآید.
و اما پاسخ آقای جك:
آقای جك گفت: ....
من سوییچ ماشینم را میدهم به آن دوست قدیمی ام تا پیر زن بیمار را به بیمارستان برساند و خود من با آن دختر خانم در ایستگاه اتوبوس میمانم تا اتوبوس از راه برسد و ما را سوار كند . جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, :: 11:47 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید. بچه ماشین بهش زد و فرار کرد. پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید. پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم. خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم پرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید. اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت: این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه. صبح روز بعد… همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, :: 11:45 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
دختر جوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چند ماهه به آرژانتین منتقل شد پس از دو ماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون لورای عزیز، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که در این مدت ده بار به تو خیانت کرده ام !!! و می دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم. من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست :با عشق.روبرت
دختر جوان رنجیـده خاطر از رفتارمرد، از همه همکاران و دوستانش می خواهد که عکسی از نامزد، برادر، پسرعمو، پسردایی ... خودشان به او قرض بدهند و همه آن عکس ها را همراه با عکس روبرت، نامزد بی وفایش، دریک پاکت گذاشته وهمراه با یادداشتی برایش پست می کند، به این مضمون: ...
روبرت عزیز، مرا ببخش، اما هرچه فکرکردم قیافه تورا به یاد نیاوردم، لطفاً عکس خودت را ازمیان عکسهای توی پاکت جداکن وبقیه رابه من برگردان !!
جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, :: 11:45 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
![]() مردی به همسرش این گونه نوشت:
عزیزم این ماه حقوقم را نمیتوانم برایت بفرستم به جایش برات 100 بوسه می فرستم
همسرش بعد از چند روز این گونه جواب داد
عزیزم از این که برایم 100 بوس فرستادی نهایت تشکر را میکنم
ریز هزینه ها
۱- با شیر فروش به ۲ بوس به توافق رسیدیم
۲- معلم مدرسه بچه ها با ۷ بوس به توافق رسیدیم
۳- صاحب خانه هر روز می اید و ۲-۳ بوس از من می گیرد
۴- با سوپر مارکتی فقط با بوس به توافق نرسیدیم بنابرین من آیتم های دیگری به او دادم
۵- سایر موارد ۴۰ بوس.نگران من نباش…هنوز ۳۵ بوس دیگر برایم باقی مانده که امیدوارم بتونم تا اخر این ماه با اون سر کنم
جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, :: 11:43 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و باسنش (لگنش) از جایش درمیرود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد، دختر اجازه نمیدهد کسی دست به باسنش بزند, هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به باسنش بزند. به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوانتر می شود. تا اینکه..... یک حکیم باهوش و حاذق سفارش میکند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم... پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست؟ حکیم می گوید برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم, شرط من این هست که بعد از جا انداختن باسن دخترت گاو متعلق به خودم شود؟ پدر دختر با جان و دل قبول می کند و با کمک دوستان و آشنایانش چاق ترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی میخرد و گاو را به خانه حکیم میبرد, حکیم به پدر دختر می گوید دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید. پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری می کند... از آن طرف حکیم به شاگردانش دستور می دهد که تا دوروز هیچ آب و علفی را به گاو ندهند. شاگردان همه تعجب می کنند و می گویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد. حکیم تاکید می کند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود. دو روز می گذرد گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف می شود.. خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم می آورد, حکیم به پدر دختر دستور می دهد دخترش را بر روی گاو سوار کند. همه متعجب می شوند، چاره ای نمیبینند باید حرف حکیم را اطاعت کنند.. بنابراین دختر را بر روی گاو سوار می کنند. حکیم سپس دستور می دهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند. همه دستورات مو به مو اجرا میشود، حال حکیم به شاگردانش دستور می دهد برای گاو کاه و علف بیاورند.. گاو با حرص و ولع شروع میکند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر میشود، حکیم به شاگردانش دستور میدهد که برای گاو آب بیاورند.. شاگردان برای گاو آب میریزند، گاو هر لحظه متورم و متورم میشود و پاهای دختر هر لحظه تنگ و کشیده تر میشود, دختر از درد جیغ می کشد.. حکیم کمی نمک به آب اضاف میکند, گاو با عطش بسیار آب مینوشد, حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن باسن دختر شنیده می شود.. جمعیت فریاد شادی سر میدهند, دختر از درد غش میکند و بیهوش می شود. حکیم دستور می دهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند. یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری می شود و گاو بزرگ متعلق به حکیم می شود. این، افسانه یا داستان نیست, آن حکیم، ابوعلی سینا بوده است
جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, :: 11:22 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه
میکرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه میکنی؟
دختر گفت: میخواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ میخرم تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج میشدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: میخواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست!
مرد دیگرنمیتوانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد!
شکسپیر میگوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم میآوری، شاخه ای از آن را همین امروز بیاور...
چطور بود؟؟؟
![]() جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : رضااشرفی آق گنبد
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها ساعت کاسیو">ساعت کاسیو
نويسندگان |
|||
![]() |